- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نظری کن اگرت خاطر درویشانست که جمال تو ز حسن نظر ایشانست
2 روی ازین بندهٔ بیچارهٔ درویش متاب زانکه سلطان جهان بندهٔ درویشانست
3 پند خویشان نکنم گوش که بی خویشتنم آشنایان غمت را چه غم از خویشانست
4 بده آن بادهٔ نوشین که ندارم سرخویش کانکه از خویش کند بیخبرم خویش آنست
5 حاصل از عمر به جز وصل نکورویان نیست لیکن اندیشه ز تشویش بد اندیشانست
6 نکنم ترکش اگر زانکه به تیرم بزند خنک آن صید که قربان جفا کیشانست
7 مرهمی بردل خواجو که نهد زانکه طبیب فارغ از درد دل خستهٔ دل ریشانست