1 هست بر خواجه پیچیده رفتن راست چون بر درخت پیچد سن
2 این عجبتر که: می نداند او شعر از شعر و خنب را از خن
1 پیشم آمد بامداد آن دلبر از راه شکوخ با دو رخ از شرم لعل و با دو چشم از سحر شوخ
2 آستین بگرفتمش، گفتم که: مهمان من آی داد پوشیده جوابم: مورد و انجیر و کلوخ
1 اندی که امیر ما باز آید پیروز مرگ از پس دیدنش روا باشد و شاید
2 پنداشت همی حاسد: کو باز نیاید باز آمد، تا هر شفکی ژاژ نخاید
1 به چنگال قهر تو در، خصم بد دل بود همچو چرزی به چنگال شاهین
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار