1 می خور که حیات جاودانت بدهند وز صد چو سکندری امانت بدهند
2 دریاب حیات نقد و ضایع مگذار کاینت برود ز دست و آنت ندهند
1 از نرگس توام نظری ای پسر بس است چشمی به من فکن که مرا یک نظر بس است
2 گر آب خضر نیست جگر تشنه تو را پیکان آبدار تواش در جگر بس است
1 نیازمند ترا رسم خود پسندی نیست طریق اهل دلان غیر دردمندی نیست
2 به خلق و لطف تو نازیم ای سهی بالا که سرو قد تورا ناز سر بلندی نیست