-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نوبت زدند و مرغ سحر بانگ صبح گفت مطرب بگوی نوبت عشاق در نهفت
2 دل را چو لاله از میگلگون شکفته دار اکنون که لاله پرده برافکند و گل شکفت
3 خواهی که سرفراز شوی همچو زلف یار در پای یار سرکش خورشید چهره افت
4 هر کس که دید قامت آنسرو سیمتن ای بس که خاک پای صنوبر بدیده رفت
5 از کوی او چگونه توانم که بگذرم بلبل کسی نگفت که ترک چمن بگفت
6 شد مدتی که دیده اختر شمار من یک شب ز عشق نرگس پر خواب او نخفت
7 ای آنکه چشم شوخ کماندار دلکشت ما را به تیر غمزهٔ دل خون چکان بسفت
8 شامست گیسوی تو و تا صبح بسته عقد طاقست ابروی تو و با ماه گشته جفت
9 خواجو بزیر جامه نهان چون کند سرشک دریا شنیدهئی که بدامن توان نهفت