1 گویند مرا که دوزخی باشد مست قولیست خلاف ، دل در آن نتوان بست
2 گر عاشق و میخواره به دوزخ باشند فردا بینی بهشت همچون کف دست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بر چهرۀ گل نسیم نوروز خوش است در صحن چمن روی دلافروز خوش است
2 از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
1 مهتاب به نور دامن شب بشکافت می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
2 خوش باش و میندیش که مهتاب بسی اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت
1 گر من ز می مُغانه مستم، هستم، گر کافِر و گَبْر و بتپرستم، هستم،
2 هر طایفهای به من گمانی دارد، من زانِ خودم، چُنانکه هستم هستم.
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به