گویند در جزایر از ادیب الممالک فراهانی مقطع 15

ادیب الممالک فراهانی

آثار ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

گویند در جزایر بحر وسیط بود

1 گویند در جزایر بحر وسیط بود پیری خطیب بود چون گل سوری به باغ و گشت

2 «ارخیلو خوس » بنام «کلاغش » بدی لقب چون خوی نیک داشت قرین با کمال زشت

3 صاحبدلی ز مردم یونان به محضرش شد بهر استفاده چو ترسا سوی کنشت

4 چون شد خطیب فحل و مبرز برای مزد آغاز عذر کرد و بنای نفاق هشت

5 پرسید از او ستاد ز «حد خطابه » گفت «اقناع آن حریف » که تخم جدال کشت

6 گفتا برای اجرت تعلیم با توام اینک هوای بحث بودای نکو سرشت

7 مغلوب اگر شدم ز تو تعلیم ناقص است ور غالبم برات تو خواهم به یخ نبشت

8 استاد دید اجرت ده ساله بر هباست ها عنقریب پنبه و پشم است آنچه رشت

9 گفتا چنین مدان که اگر چیرگی مراست بستانم از تو مزد و بکوبم سرت به خشت

10 ور غالب آمدی همه خواهند مرمرا در زندگی به عیش و پس از مرگ در بهشت

11 کز جودت افاده و تعلیم نیک من شاگرد پا فراز از استاد خویش هشت

12 این داستان شنید ظریفی به طنز گفت تخمیست زشت مانده بجای از کلاغ زشت

عکس نوشته
کامنت
comment