1 گویند شب جمعه مخور می که غم آرد این هیچ تعلق بشب جمعه ندارد
2 آبی اگر از می برخ کار نیارم از خاک تنم لشکر غم گرد برآرد
3 کار دل ماراست شد از زلف کج دوست آن کار مبادا که خدا راست نیارد
4 بحر اینهمه طوفان نکند همچو تو ای چشم ابر اینهمه مانند تو سیلاب ندارد
5 کار همه اهلی چو زر از دولت او شد من آن مس قلبم که به هیچم نشمارد
6 مشکل که نسوزد دل آزاده اهلی کاین آه تو دود از دل بیدرد برآرد