میکنند از پیریم با هم سر از واعظ قزوینی غزل 438

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

میکنند از پیریم با هم سر و سامان وداع

1 میکنند از پیریم با هم سر و سامان وداع وقت شد، یعنی که باید کرد با یاران وداع

2 گوهر دندان نباشد، کز دهن ریزد مرا اشک بارد تن، همانا، میکند با جان وداع

3 خانه چشمم، ز بر هم خوردگی ماتم سراست میکند نور نگه با دیده گریان وداع

4 نیست از پیری مرا این درد در هر استخوان میکنند از روی درد امروز همراهان وداع

5 قطع شد آب جوانی، دست شستیم از خوشی درد پیری آمد و، کردیم با درمان وداع

6 وقت کوچ آمد، نشاید رفت بیفکران بخواب وقت رفتن گشت، باید کرد بیدردان وداع

7 می چکاند خون ز دلها ناله جانسوز او واعظ ما میکند گویا که با یاران وداع

عکس نوشته
کامنت
comment