- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 میکنند از پیریم با هم سر و سامان وداع وقت شد، یعنی که باید کرد با یاران وداع
2 گوهر دندان نباشد، کز دهن ریزد مرا اشک بارد تن، همانا، میکند با جان وداع
3 خانه چشمم، ز بر هم خوردگی ماتم سراست میکند نور نگه با دیده گریان وداع
4 نیست از پیری مرا این درد در هر استخوان میکنند از روی درد امروز همراهان وداع
5 قطع شد آب جوانی، دست شستیم از خوشی درد پیری آمد و، کردیم با درمان وداع
6 وقت کوچ آمد، نشاید رفت بیفکران بخواب وقت رفتن گشت، باید کرد بیدردان وداع
7 می چکاند خون ز دلها ناله جانسوز او واعظ ما میکند گویا که با یاران وداع