1 گفتند که شش جهت همه نور خداست فریاد ز حلق خاست کان نور کجاست
2 بیگانه نظر کرد بهر سو چپ و راست گفتند دمی نظر بکن بیچپ و راست
1 گفت من تیغ از پی حق میزنم بندهٔ حقم نه مامور تنم
2 شیر حقم نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا
1 گفت موسی با یکی مست خیال کای بداندیش از شقاوت وز ضلال
2 صد گمانت بود در پیغامبریم با چنین برهان و این خلق کریم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم