1 گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی
2 شیرینتر از آنی به شکرخنده که گویم ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی
3 تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی
4 صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی
5 گویی بدهم کامت و جانت بستانم ترسم ندهی کامم و جانم بستانی
6 چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند بیمار که دیدهست بدین سخت کمانی
7 چون اشک بیندازیش از دیده مردم آن را که دمی از نظر خویش برانی
دیدگاهها **