با چراغ دل ازین ظلمت سرا از واعظ قزوینی غزل 520

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

با چراغ دل ازین ظلمت سرا باید شدن

1 با چراغ دل ازین ظلمت سرا باید شدن شمع سان سر تا بپا چشم و عصا باید شدن

2 شد چو دندانی مرا از عقد دندان ها جدا گشت معلومم که از یاران جدا باید شدن

3 چشم و گوش و فکر و هوش و شوق و ذوق و دست و پا پیش رفتند و، مرا نیز از قفا باید شدن!

4 گنده و، مردار و، کرم افتاده و، خاک سیاه! دانی ای نازک بدن، آخر چها باید شدن؟!

5 چون ننالم همچو نی، یک بند از داغ فراق بند بندم را، ز یکدیگر جدا باید شدن

6 تنگنای خانه دل را غم مردن بس است از برای زندگی، غمگین چرا باید شدن؟!

7 بار سنگین است، باید جمله تن شد ترک سر راه پر سنگ است، یکسر پشت پا باید شدن

8 غیرت راه محبت، بر نمی تابد رفیق همرهی گر بایدت، از غم دوتا باید شدن

9 سیم و زر از خاکساری افسر شاهان شوند تاج سر خواهی که باشی، خاک پا باید شدن!

10 گریه اطفال، واعظ وقت زاییدن ز چیست؟ زین که ساکن در جهان بی بقا باید شدن

عکس نوشته
کامنت
comment