-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سوی دیرم نگذارند که غیرم دانند ور سوی کعبه شوم راهب دیرم خوانند
2 زاهدان کز می و معشوق مرا منع کنند چون شدم کشته ز تیغم به چه میترسانند
3 روی بنمای که جمعی که پریشان تواند چون سر زلف پریشان تو سرگردانند
4 دل دیوانهام از بند کجا گیرد پند کان دو زلف سیهش سلسله میجنبانند
5 من مگر دیوم اگر زانکه برنجم ز رقیب که رقیبان تو دانم که پری دارانند
6 عاقبت از شکرت شور بر آرم روزی گر چه از قند تو همچون مگسم میرانند
7 چون تو ای فتنهٔ نوخاسته برخاستهئی شمع را شاید اگر پیش رخت بنشانند
8 حال آن نرگس مست از من مخمور بپرس زانکه در چشم تو سریست که مستان دانند
9 خاک روبان درت دم بدم از چشمهٔ چشم آب برخاک سر کوی تو میافشانند
10 جان فروشان ره عشق تو قومی عجبند که بصورت همه جسمند و بمعنی جانند
11 عندلیبان گلستان ضمیرت خواجو گاه شکر شکنی طوطی خوش الحانند