- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 فرو ریختند آن زمان سر به سر چو باران برو تیغ و تیز و تبر
2 یکی گرز زد آن زمان بر سرش یکی تیغ انداخت بر پیکرش
3 نکرد هیچ باکی جهانپهلوان به یک روز برداشت او را روان
4 همان دم به دریا فرو ریختند یکی شور و غوغا برانگیختند
5 ز دیوان هزاری فرو رفت باز نیامد یکی زان همه بر فراز
6 دگر سر برآورد آن نامدار همان دم به تیرش زدی بر کنار
7 ز بس خون دیوان که در آب شد همه روی آن بحر خوناب شد
8 یکی شد گرفتار بند و کمند یکی شد به آب اندرون مستمند
9 بدین سان یکی جنگ آمد پدید فغانش همی تا به کیوان رسید
10 شدند عاجز از جنگ شیران نر بماندند حیران و آسیمه سر
11 که آیا چه سازیم تدبیر کار برآشفت چون بخت از روزگار