1 این دلبران که پرده به رخ درکشیدهاند هر یک به غمزه پردهٔ خلقی دریدهاند
2 از شیر و سلسبیل مگر در جوار قدس اندر کنار رحمت حق پروریدهاند
3 یا طوطیان روضهٔ خلدند گوییا کز آشیان عالم علوی پریدهاند
4 از کلک نقشبند ازل بر بیاض مهر آن نقطههای خال چه زیبا چکیدهاند
5 گویی مگر بتان تتارند کز ختا از بهر دل ربودن مردم رسیدهاند
6 بر طرف صبح سلسله از شام بستهاند بر گرد ماه خط معنبر، کشیدهاند
7 کروبیان عالم بالا وان یکاد بر استوای قامت ایشان دمیدهاند
8 صاحبدلان ز شوق مرقع فکندهاند بر آستان دیر مغان آرمیدهاند
9 از بهر نرد درد غم عشق دلبران بر سطح دل بساط الم گستریدهاند
10 خواجو برو به چشم تامل نگاه کن بر اهل دل که گوشهٔ عزلت گزیدهاند