1 این چرخ و فلکها که حد بینش ماست در دست تصرف خدا کم ز عصاست
2 هر ذره و قطره گر نهنگی گردد آن جمله مثال ماهیی در دریاست
1 بود شخصی مفلسی بی خان و مان مانده در زندان و بند بی امان
2 لقمهٔ زندانیان خوردی گزاف بر دل خلق از طمع چون کوه قاف
1 گفت پیغامبر مر آن بیمار را این بگو کای سهلکن دشوار را
2 آتنا فی دار دنیانا حسن آتنا فی دار عقبانا حسن
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد