- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اثری نماند باقی ز من اندر آرزویت چه کنم که سیر دیدن نتوان رخ نکویت
2 همه روز گرد کویت همه شب بر آستانت غرضی جز این ندارم که نظر کنم به رویت
3 پس ازین به دیده خواهم به طواف کویت آمد که بسود تا به زانو قدمم به جستجویت
4 به وفا که در پذیری که من از پی وفایت دل خون گرفته کردم خورش سگان کویت
5 خردو ضمیر و هوشم، دل و دیده نیز هم شد ز همه خیال خالی به جز از خیال رویت
6 من اگر نمی توانم حق خدمت زیادت کم ازین که جان شیرین بدهم در آرزویت
7 ز نسیم جانفزایت دل مرده زنده گردد ز کدام باغی ای گل که چنین خوش است بویت
8 به تن چو تار مویت نهی ار دو صد جهان غم ندهم به هیچ حالی دو جهان به تار مویت
9 پس ازین چه جای آنت که ز حال خود بگویم که فسانه گشت خسرو به جهان ز جستجویت