زمانی نیست کز دست تو از امیرخسرو دهلوی غزل 460

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

زمانی نیست کز دست تو جان من نمی‌سوزد

1 زمانی نیست کز دست تو جان من نمی‌سوزد کدامین سینه را کان غمزه پرفن نمی‌سوزد

2 مگر ترکیب فانوس است، جانا، استخوان من درون می‌سوزدم، چون شمع پیراهن نمی‌سوزد

3 ز هجرم بر جگر داغی، ز عشقم هر نفس دردی من از غم سوختم، جانا، دلت بر من نمی‌سوزد

4 مگو چندین، کز این سوزاک بیهوده بکش دامن که دل می‌سوزم و جان کسی دامن نمی‌سوزد

5 بدین سان کز تب هجران تنم در زیر پیراهن همی‌سوزد، عجب دانم که پیراهن نمی‌سوزد

6 همه شب زار می‌سوزم به تاریکی و تنهایی که با من هیچ دلسوزی درین مسکن نمی‌سوزد

7 چراغ من نمی‌سوزد شب از دم‌های سرد من چراغ خانه همسایه هم روشن نمی‌سوزد

8 چو تو در باغ می آیی، هم از لطف و رخ خود دان که پیشت زآتش خجلت گل و سوسن نمی‌سوزد

9 غم خسرو همی‌دانی و نادان می‌کنی خود را مرا این سوخت، ورنه طعنه دشمن نمی‌سوزد

عکس نوشته
کامنت
comment