هیچکس نیست که وصل تو از خواجوی کرمانی غزل 384

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

هیچکس نیست که وصل تو تمنا نکند

1 هیچکس نیست که وصل تو تمنا نکند یا جفا بر من دلخستهٔ شیدا نکند

2 هر که سودای سر زلف تو دارد در سر این خیالست که سر در سر سودا نکند

3 چشم شوخت چه عجب گر دل مردم بربود ترک سرمست محالست که یغما نکند

4 وامق آن نیست که گر تیغ نهندش بر سر سر بگرداند و جان در سر عذرا نکند

5 ماه کنعائی ما گو ز پس پرده درآی تا دگر مدعی انکار زلیخا نکند

6 عاقبت دود دلش فاش کند از روزن هر که از آتش دل سوزد و پیدا نکند

7 مرد صاحب‌نظر آنست که تا جان بودش نتواند که نظر در رخ زیبا نکند

8 آن سهی سرو روان از سر پا ننشیند تا من دلشده را بی سر و بی پا نکند

9 مکن اندیشهٔ فردا و قدح نوش امروز کانکه عاقل بود اندیشهٔ فردا نکند

10 در بهاران که عروسان چمن جلوه کنند کیست کورا هوس عیش و تماشا نکند

11 دل کجا برکند از آن لب میگون خواجو زانکه مخمور بترک می حمرا نکند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر