-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مروت نیست در سرها که اندازند دستاری کجا گیرد نظام ای جان به صرفه خشک بازاری
2 رها کن گرگ خونی را که رو نارد بدان صیدی رها کن صرفه جویی را که برناید بدین کاری
3 چه باشد زر چه باشد جان چه باشد گوهر و مرجان چو نبود خرج سودایی فدای خوبی یاری
4 ز بخل ار طوق زر دارم مرا غلی بود غلی وگر خلخال زر دارم مرا خاری بود خاری
5 برو ای شاخ بیمیوه تهی میگرد چون چرخی شدستی پاسبان زر هلا میپیچ چون ماری
6 تو زر سرخ میگویش که او زرد است و رنجوری تو خواجه شهر میخوانش که او را نیست شلواری
7 چرا از بهر همدردان نبازم سیم چون مردان چرا چون شربت شافی نباشم نوش بیماری
8 نتانم بد کم از چنگی حریف هر دل تنگی غذای گوشها گشته به هر زخمی و هر تاری
9 نتانم بد کم از باده ز ینبوع طرب زاده صلای عیش میگوید به هر مخمور و خماری
10 کرم آموز تو یارا ز سنگ مرمر و خارا که میجوشد ز هر عرقش عطابخشی و ایثاری
11 چگونه میر و سرهنگی که ننگ صخره و سنگی چگونه شیر حق باشد اسیر نفس سگساری
12 خمش کردم که رب دین نهانها را کند تعیین نماید شاخ زشتش را وگر چه هست ستاری