خبری است از جلال الدین محمد مولوی غزل 2828

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

خبری است نورسیده تو مگر خبر نداری

1 خبری است نورسیده تو مگر خبر نداری جگر حسود خون شد تو مگر جگر نداری

2 قمری است رونموده پر نور برگشوده دل و چشم وام بستان ز کسی اگر نداری

3 عجب از کمان پنهان شب و روز تیر پران بسپار جان به تیرش چه کنی سپر نداری

4 مس هستیت چو موسی نه ز کیمیاش زر شد چه غم است اگر چو قارون به جوال زر نداری

5 به درون توست مصری که تویی شکرستانش چه غم است اگر ز بیرون مدد شکر نداری

6 شده ای غلام صورت به مثال بت پرستان تو چو یوسفی ولیکن به درون نظر نداری

7 به خدا جمال خود را چو در آینه ببینی بت خویش هم تو باشی به کسی گذر نداری

8 خردانه ظالمی تو که ورا چو ماه گویی ز چه روش ماه گویی تو مگر بصر نداری

9 سر توست چون چراغی بگرفته شش فتیله همه شش ز چیست روشن اگر آن شرر نداری

10 تن توست همچو اشتر که برد به کعبه دل ز خری به حج نرفتی نه از آنک خر نداری

11 تو به کعبه گر نرفتی بکشاندت سعادت مگریز ای فضولی که ز حق عبر نداری

عکس نوشته
کامنت
comment