خبرت هست که خون شد جگرم از عطار نیشابوری غزل 532

عطار نیشابوری

آثار عطار نیشابوری

عطار نیشابوری

خبرت هست که خون شد جگرم

1 خبرت هست که خون شد جگرم وز می عشق تو چون بی خبرم

2 زآرزوی سر زلف تو مدام چون سر زلف تو زیر و زبرم

3 نتوان گفت به صد سال آن غم کز سر زلف تو آمد به سرم

4 می‌تپم روز و شب و می‌سوزم تا که بر روی تو افتد نظرم

5 خود ز خونابهٔ چشمم نفسی نتوانم که به تو در نگرم

6 گر به روز اشک چو در می‌بارم می‌بر آید دل پر خون ز برم

7 چون نبینم نظری روی تو من به تماشای خیال تو درم

8 گر نخوردی غم این سوخته دل غم عشق تو بخوردی جگرم

9 چند گویی که تو خود زر داری پشت گرمی تو غمت را چه خورم

10 دور از روی تو گر درنگری پشت گرمی است ز روی چو زرم

11 روی عطار چو زر زان بشکست که زری نیست به وجه دگرم

عکس نوشته
کامنت
comment