روزگاریست که در خاطرم از امیرخسرو دهلوی غزل 226

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

روزگاریست که در خاطرم آشوب و فلانست

1 روزگاریست که در خاطرم آشوب و فلانست روزگارم چو سر زلف پریشانش از آنست

2 در همه شهر چو افسانه بگفتند زن و مرد قصه ما که برانیم که از خلق نهان است

3 همچنان در عقب روی نکو می رودم دل گر همی خواند، وگرنه، چه کند، موی کشانست

4 گنه از جانب ما می کند و می شکند عهد هر چه فرماید، گر چه نه چنانست، چنانست

5 حاکم است، ار بکشد، ور نکشد، یا بنوازد چه کنم، بر سر مملوک خودش ترک روانست

6 ما همانیم که بودیم و ز یادت به ارادت یار مشکل همه آنست که با ما نه همانست

7 می رود غافل و آنگه نکند نیز نگاهی زان که خسرو ز پیش نعره زنان جامه درانست

عکس نوشته
کامنت
comment