یک از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 125

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

یک جزیرهٔ سبز هست اندر جهان

1 یک جزیرهٔ سبز هست اندر جهان اندرو گاویست تنها خوش‌دهان

2 جمله صحرا را چرد او تا به شب تا شود زفت و عظیم و منتجب

3 شب ز اندیشه که فردا چه خورم گردد او چون تار مو لاغر ز غم

4 چون برآید صبح گردد سبز دشت تا میان رسته قصیل سبز و کشت

5 اندر افتد گاو با جوع البقر تا به شب آن را چرد او سر به سر

6 باز زفت و فربه و لمتر شود آن تنش از پیه و قوت پر شود

7 باز شب اندر تب افتد از فزع تا شود لاغر ز خوف منتجع

8 که چه خواهم خورد فردا وقت خور سالها اینست کار آن بقر

9 هیچ نندیشد که چندین سال من می‌خورم زین سبزه‌زار و زین چمن

10 هیچ روزی کم نیامد روزیم چیست این ترس و غم و دلسوزیم

11 باز چون شب می‌شود آن گاو زفت می‌شود لاغر که آوه رزق رفت

12 نفس آن گاوست و آن دشت این جهان کو همی لاغر شود از خوف نان

13 که چه خواهم خورد مستقبل عجب لوت فردا از کجا سازم طلب

14 سالها خوردی و کم نامد ز خور ترک مستقبل کن و ماضی نگر

15 لوت و پوت خورده را هم یاد آر منگر اندر غابر و کم باش زار

عکس نوشته
کامنت
comment