آتشی دردل من شمع رخت درزده از اهلی شیرازی غزل 341

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

آتشی دردل من شمع رخت درزده است

1 آتشی دردل من شمع رخت درزده است که بهر مو زتنم درد دلی سر زده است

2 از پریشانیم ایشوخ چه پرسی که فراق همچو رلف تو مرا کار بهم بر زده است

3 نامه شوق تو هر مرغ که آورده بمن پای در خون دلم همچو کبوتر زده است

4 نفس باد صبا تا خبری از تو رساند هر نفس در دل من آتش دیگر زده است

5 یک نفس سایه فکن بر سرم ای فر همای کز هوای تو بسی مرغ دلم پر زده است

6 زر رخساره اهلی برواج است ز عشق خاصه کز مهر و وفا سکه بر آن زر زده است

عکس نوشته
کامنت
comment