خون شد جگر از خنده که آن از اهلی شیرازی غزل 601

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

خون شد جگر از خنده که آن رشک ملک زد

1 خون شد جگر از خنده که آن رشک ملک زد تا چند توان بر جگر ریش نمک زد

2 چند از دل آلوده صفا خرج توان کرد آخر مس قلبم همه عالم به محک زد

3 دود دل من دامنت ای ماه بگیراد هر چند که از جور تو آتش بفلک زد

4 در عشق مجو وصل که از هجر بسوزی هر کس که دوشش خواست درین نرد دو یک زد

5 اهلی سفر از خانقهت هست مبارک چون پیر مغان نعره الله معک زد

6 جادوی فتنه جوی دو چشم ترا نظر پر فتنه با وجود چنان جادویی نبود

7 پیوند از آن گسست که با زلف هندویت سر رشته وفا ز رگ هندویی نبود

8 اهلی که صید آهوی چشمت بمردمی است هرگز شکار کس بکمان ابرویی نبود

عکس نوشته
کامنت
comment