- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خون شد جگر از خنده که آن رشک ملک زد تا چند توان بر جگر ریش نمک زد
2 چند از دل آلوده صفا خرج توان کرد آخر مس قلبم همه عالم به محک زد
3 دود دل من دامنت ای ماه بگیراد هر چند که از جور تو آتش بفلک زد
4 در عشق مجو وصل که از هجر بسوزی هر کس که دوشش خواست درین نرد دو یک زد
5 اهلی سفر از خانقهت هست مبارک چون پیر مغان نعره الله معک زد
6 جادوی فتنه جوی دو چشم ترا نظر پر فتنه با وجود چنان جادویی نبود
7 پیوند از آن گسست که با زلف هندویت سر رشته وفا ز رگ هندویی نبود
8 اهلی که صید آهوی چشمت بمردمی است هرگز شکار کس بکمان ابرویی نبود