-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بود مردی پیش ازین نامش نصوح بد ز دلاکی زن او را فتوح
2 بود روی او چو رخسار زنان مردی خود را همیکرد او نهان
3 او به حمام زنان دلاک بود در دغا و حیله بس چالاک بود
4 سالها میکرد دلاکی و کس بو نبرد از حال و سر آن هوس
5 زانک آواز و رخش زنوار بود لیک شهوت کامل و بیدار بود
6 چادر و سربند پوشیده و نقاب مرد شهوانی و در غرهٔ شباب
7 دختران خسروان را زین طریق خوش همیمالید و میشست آن عشیق
8 توبهها میکرد و پا در میکشید نفس کافر توبهاش را میدرید
9 رفت پیش عارفی آن زشتکار گفت ما را در دعایی یاد دار
10 سر او دانست آن آزادمرد لیک چون حلم خدا پیدا نکرد
11 بر لبش قفلست و در دل رازها لب خموش و دل پر از آوازها
12 عارفان که جام حق نوشیدهاند رازها دانسته و پوشیدهاند
13 هر کرا اسرار کار آموختند مهر کردند و دهانش دوختند
14 سست خندید و بگفت ای بدنهاد زانک دانی ایزدت توبه دهاد