1 هیچ گنجی نیست از فرهنگ به تا توانی رو هوا زی گنج نه
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گل صدبرگ و مشک و عنبر وسیب یاسمین سپید و مورد بزیب
2 این همه یکسره تمام شدست نزد تو، ای بت ملوک فریب
1 نگارینا، شنیدستم که: گاه محنت و راحت سه پیراهن سلب بودهست یوسف را به عمر اندر
2 یکی از کید شد پر خون، دوم شد چاک از تهمت سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر
1 به خیره برشمرد سیر خورده گرسنه را چنان که درد کسان بر دگر کسی خوارست
2 چو پوست روبه ببینی به خان واتگران بدان که: تهمت او دنبهٔ به سر کارست
1 هرکه نامخت ازگذشت روزگار نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به