- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 روزگاری ست که از غایت نادانی خویش چون خطت نامه سیاهم ز پریشانی خویش
2 آنچنان کفر سر زلف تو بدنامم کرد که خجل می شوم از نام مسلمانی خویش
3 سرکشی نیست دلم را که تو را سجده نکرد خاک راه تو نیازرد به پیشانی خویش
4 هیچکس از گنه عشق بتان توبه نکرد که پشیمان نشد آخر ز پشیمانی خویش
5 عاقبت عشق ز رخ پردهٔ دعوی برداشت تا خیالی کند اقرار به حیرانی خویش