-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دگر وجود ندارد لطیفهئی ز دهانش ز هیچکس نشنیدم دقیقهئی چومیانش
2 چه آیتست جمالش که با کمال معانی نمیرسد خرد دوربین بکنه بیانش
3 اگر چه پسته دهان در جهان بسند ولیکن بخندهٔ نمکین پسته کم بود چو دهانش
4 چگونه شرح دهد خامه حال ریش درونم چنین که خون سیه میرود ز تیغ زبانش
5 شبان تیره خیالست خوابم از غم هجران ولی چه سود که سلطان چه غم بود ز شبانش
6 کجا سفینهٔ صبرم ازین میان بدر افتد چرا که بحر مودت نه ممکنست کرانش
7 کسی که با تو زمانی دمی برآورد از دل برون رود ز دل اندیشهٔ زمین و زمانش
8 گمان مبر که روان نبود آب چشم من آندم که بوستان وجودم نماند آب روانش
9 لطیفهئیکه رود در بیان نالهٔ خواجو برآور از دل و در دم بسمان برسانش