- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنزمان مهر تو میجست که پیمان میبست جان من با گره زلف تو در عهد الست
2 نو عروسان چمن را که جهان آرایند با گل روی تو بازار لطافت بشکست
3 دلم از زلف کژت جان نبرد زانک درو هندوانند همه کافر خورشیدپرست
4 چشم مخمور تو گر زانکه ببیند درخواب هیچ هشیار دگر عیب نگیرد برمست
5 خسروانند گدایان لب شیرینت خسرو آنست که او را چو تو شیرینی هست
6 دلم از روی تو چون مینشکیبد ز آنروی ببرید از من و در حلقهٔ زلفت پیوست
7 دوش گفتم که بنشین زانک قیامت برخاست فتنه برخاست چون آن سرو خرامان بنشست
8 زادهٔ خاطر خواجو که بمعنی بکرست حیف باشد که برندش بجهان دست بدست