بی غم عالم، دمی بر اهل دولت از واعظ قزوینی غزل 252

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

بی غم عالم، دمی بر اهل دولت نگذرد

1 بی غم عالم، دمی بر اهل دولت نگذرد نیست غم، گر هر دمی از ما به عشرت نگذرد

2 بسکه خاک کلبه من، تشنه مهمان بود سیل ازین ویرانه، بی قصد اقامت نگذرد

3 تندخو را صرفه نبود کاوش افتادگان تند باد از خاک، هرگز بی کدورت نگذرد

4 بکری این وقت و ساعتهای مینا کار چند؟ جهد کن این وقت و ساعتها به غفلت نگذرد

5 چشم آن دارم، که بخشندم به آب روی تو زودباش ای گریه، پا بردار، فرصت نگذرد

6 میتوانی عذرخواهم گشت فردا پیش حق شاید از روی تو، ای رنگ خجالت نگذرد؟

7 سربسر در معصیت بگذشت، این عمر عزیز یک دو روزی مانده از بهر ندامت، نگذرد؟

8 بسکه یاران راست در دلها ز یکدیگر غبار صحبتی امرو هرگز بی کدورت نگذرد

9 کی بود پاکیزگی دروی ز چرک احتیاج از سرایی کاب باریک قناعت نگذرد

10 زندگی واعظ سراسر پیش عاقل یک دمست حاضر دم باش، کان یکدم به غفلت نگذرد!

عکس نوشته
کامنت
comment