1 جهان تا مه روشنت ساخته ز دلها فلک خرمنت ساخته
2 رخ خویش تا بیند اندر رخت مه آیینه روشنت ساخته
3 قضا کرده یک جا هزار آرزو خلاصه کشیده، تنت ساخته
4 غمت پر ز خون کرده دلها بسی وزان غنچه ها گلشنت ساخته
5 میا تنگ، اگر خسرو تنگ دل دل تنگ را مسکنت ساخته
1 وه که اگر روی تو در نظر آید مرا عیش زخورشید و مه روی نماید مرا
2 بسته تست این دلم با دگرانم مبند کاش که با دیگران دل بگشاید مرا
1 ای باد، برقع برفگن آن روی آتشناک را وی دیده گر صفرا کنم آبی بزن این خاک را
2 ای دیده کز تیغ ستم ریزی همی خون دمبدم یا جان من بستان ز غم، یا جان ده این غمناک را
1 زهی بریخته بر لاله مشک سارا را شکسته رونق خورشید گوهر آرا را
2 اگر ز روی تو شمع هدایتی نبود ز تیرگی که برون آورد نصارا را؟