- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جهان خاک کَرَمخیزی ندارد از آن تخم سخنریزی ندارد
2 به حال راستان پی بردم آنگاه که گفت استاد:«الف چیزی ندارد»!
3 مترس از بخشش ای منعم، که گیتی چون همت ملک زرخیزی ندارد
4 جهان چیزی که دارد مردم، اما دگر از مردمی چیزی ندارد
5 ز حد خوش میبرد ظالم ستم را جهان گویا سحرخیزی ندارد
6 گذشتی تا ز خود، رفتی بر دوست در حق جز تو دهلیزی ندارد
7 ندارد به ز عاشق زینتی حسن چه شیرین آنکه پرویزی ندارد؟
8 همه در خواب خوش، تا روز مرگند شب مستی، سحر خیزی ندارد
9 به قزوین پای بندم، ور نه واعظ جهان خوشتر ز تبریزی ندارد