-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بادِ مرو است یا نسیم سمن اینکه وقت سحر رسید به من
2 نافه های نسیم او از دور کرده مغزم پُر از بخار و بخور
3 گرچه دردِ سرِ سواری داشت دامنِ پر گلی بهاری داشت
4 نامه در پرّ و بیضه در چنگُل جیب پر مشک و، آستین پر گُل
5 مرحبا ای نسیم عنبر بال حزم تو خوشتر از جنوب و شمال
6 کی رسیدی ز مرو کی رفتی بر گلی یاسمین دمی رفتی
7 از پی رغبت خریداران در تو معلوم طبل عطّاران
8 با چنین ثروت و چنین هستی مگر از عقد زلف او جستی
9 بده ای باد خوش مزاج جوان خبر رحبه و سر ماجان
10 زین دو موضع به ما تنسّم کن چون از این درگذشت پی گم کن
11 ای خجسته بریدِ بادِ صبا چه نشان داری از زمین سبا
12 نکهت باده رزی داری بوی یارانِ مروزی داری
13 از فلان کوی و، از فلان دلبر هیچ آورده ای نشان و خبر
14 خبری ده از آن که من دانم که همی نام گفته نتوانم
15 بر درِ او گذشته به درست اثرِ خاکِ کوی او بر تو است
16 به تو زین روی طبع خرسند است که مرا با تو طرزِ پیوند است
17 در میان هرچه هست جز تو نه حاصل هر دو دست جز تو نه
18 حاصلُ الامر حلّ و عقد تویی نسیه هر دو دست و نقد تویی
19 در دلم گرم و، بر لبم سردی گه همه عطر و، گه همه گردی
20 از سرِ کوی او چو برخیزی آتش عشق بر سرم ریزی
21 چون بر آن روی و موی همرازی با تو در سازم ار چه غمّازی
22 اندر آی آخر از در و، روزن پر کن از مشک خانه و، برزن
23 به محبّی خبر ز محبوب آر بوی پیراهنی به یعقوب آر
24 نی که از بیم خوی خودکامش باد را راه نیست بر بامش
25 نگذارد رقیب توسن او که ببوسد نسیم دامن او
26 کی رها می کنند خصمانش که وزد باد بر گریبانش
27 باد را زآنکه پیک پندارند روزِ بارش به کوی نگذارند
28 آخر ای عشق تازه و تویی گفته زآن نگار برگویی
29 ای نگاری که زیر چرخ کبود نبود مثلت و، نخواهد بود
30 پُرشد از محنت توام رگ و پی حبّذا ای غم مبارک پی
31 عشقِ مُلک تو آسمان طلبد درگذر از کسی که نان طلبد
32 عاشق ار چیت خواهی و در خور پس غلام تو ماه زیبد خور
33 زینت و زیب و فتنه مروی چرخ را ماه و باغ را سروی
34 بوسه بر خاک داد(ه) سرو از تو خوشتر از جنّت است مرو از تو
35 ماه نو مر تو را سوار سزد عقد و پروینت گوشوار سزد
36 مهر تو در نیاید از درِ ما بارگیرِ تو کی شود خر ما
37 از تو بر خاک اگر فتد سایه نور او ماه را دهد مایه
38 هم نباشد به حُسن در خورِ تو گر شود آفتاب زیور تو
39 بار حُسن تو آسمان نکشد چرخ بارِ تو یک زمان نکشد
40 ای فلک مرکب عماریی تو اشک ما کی کشد سماری تو
41 ای به دولت چو جانِ شیرین تو خسرو صد هزار شیرین تو
42 نام خوبیت اگر به کرخ رسد ناله من ز تو به چرخ رسد
43 گرچه گردِ جهان بسی گشتم به قبول تو من کسی گشتم
44 این شرف مر مرا تمام بود که مرا بنده تو نام بود
45 جز به نام تو نیست زندگیَم حلقه در گوش کن به بندگیَم
46 بر فزون است هر زمان هوسم که رسم در پی تو یا نرسم
47 عشق تو گرچه آتش و آب است عزّ اسلاف و، فخرِ اعقاب است
48 روزها بر امید بنشینم تا خیالِ تو را شبی بینم
49 ای همه حُسن ها مسخّر تو کی دود اسب بنده با خر تو
50 ما که از خیل رند و اوباشیم از چه رو اهل عشق او باشیم
51 ما که شنگولیان و رندانیم زحمت راه و، حشوِ زندانیم
52 خارِ بستان و وردِ بتکده ایم در تکاپوی کار بیهوده ایم
53 در رهِ تو که پُر ز بوالعجبی است راه و دعویی ادبی است
54 ای گل و سرو و، بوستان از تو دشمنانند دوستان از تو
55 نار و، خارند در دل و دیده از من و، از تو هیچ نادیده
56 گر بفرمایی و روا داری در غمت عزِّ من بود خواری
57 بنشینم چو تابه، بر آتش ساکن و ثابت و، مسلّم و خوش
58 من که چوگان تو گشاده زنم بوسه بر تیغ آب داده زنم
59 گر ز آتش مرا بود بستر بنشینم بر او چو خاکستر
60 غم چو می راحتِ روان باشد چون رضای تو در میان باشد
61 روزگار ار کُشد به تیغ مرا نیست جان از غمت دریغ مرا
62 با منت گر بدین سبب کینه است تیرهای تو را هدف سینه است
63 من ز پیکانِ تیر تیمارت آه نکنم ز بیم آزارت
64 در تعدّی و، در جفاکاری یار گیتی مباش اگر یاری
65 مشکن آن خُم که پُر ز باده بود مفکن او را که اوفتاده بود
66 من خود از روزگارِ رنگ آمیز هستم اندر میانِ رستاخیز
67 دل و دستی است چون دهانِ تو تنگ چون رُخان تو اشک ها گلرنگ
68 اشکم از دیده چون بپالاید همه جامه به خون بیالاید
69 ای قوی گشته در شکایت من از تو و از فلک حکایت من
70 چندازاین جنگ وجورِ هرروزه از جفاهای چرخ پیروزه
71 رمقی مانده روح را باقی اِدر الکأس ایّها السّاقی
72 تن و جان و دل از چه شد محروم از تو و از سپهر و از مخدوم
73 آنکه دولت طرازِ جامه اوست آنکه دولت طرازِ جامه اوست
74 صدرِ عالی رضییّ دولت و دین شرف مُلک پادشاه زمین
75 آنکه پیش از وجود فایده را کرم آموخت معنِ زایده را
76 حاتم طایی ار بماندی حیّ سایل دست او شدی از حیّ
77 صاحب ار در ولایتش بودی مهره و دُرّ کفایتش بودی
78 آل برمک گرش بدیدندی خدمت صدرِ او گزیدندی
79 سرورِ این مقدّمات کرام که نکو سیرت اند و نیکو نام
80 سربه سر عاشق وجودِ تواند که شرم زدگانِ جودِ تواند
81 کرمشان جمله در وجود آرند همه از جان تو را سجود آرند
82 این (صفت ها) و این مناقب توست ماه در نورِ رای ثاقب توست
83 مخلص نفس و راحتِ روحی وقتِ سیلاب کشتی نوحی
84 در صبوح خرد مصابیحی در فتوح هنر مفاتیحی
85 چرخ را با علوت پیوند است کس نداند که قدرِ تو چند است
86 دشمنانِ تو گرچه بسیارند دشمنانِ تو گرچه بسیارند
87 گرچه در اطلسند و تعبیرند قالب نفس های تزویرند
88 ور چه در دار و گیرِ مشغله اند نقش دیوارهای مزبله اند
89 کز تو چون درگذشت رونق نیست در قدح صافی مروّق نیست
90 ندود در معارجِ تگِ تو شیر دشمن برابرِ سگِ تو
91 جمع کرده است از پی آوار دستِ ادبارشان ثریّاوار
92 سلک پروین چو درهم افکندند چون بنات فلک پراکندند
93 گرچه با پرّ و بال چون مگس اند در غبارِ مراکبت نرسند
94 ای سرِ حاسدِ تو از درِ دار دل و طبع عزیز رنجه مدار
95 دشمنان را به تیغِ خویش مکُش دست رنگین مکن به خون شِپُش
96 کز پی کَیک گام ننهد کس وز پی پشه دام ننهد کس
97 ای چو تو در سرای گیتی کم قُدوه و، قِبله بنی آدم
98 بودی ار تو نبوده در دهر شکر روزگار تلخ چو زهر
99 ای ز تو در نقاب قلابی حاتم و معن و صاحب و صابی
100 وز پی بخششِ تو هم معنی خالد و فضل و جعفر و یحیی
101 یک دو ماه است کز بدِ گردون با منت هست حال دیگرگون
102 با خیالِ مکارمت ننهفت این شکایت ز تو بخواهم گفت
103 ای شده روشن از تو در آفاق مشکلات و مکارم اخلاق
104 رنج را گرچه من سزاوارم از تو این ظلم کی روا دارم
105 چون منی را بدین صفت ماندن پیل و خر را به یک نسق راندن
106 من چو بیگانگان ز صولتِ تو گشته نظّاره گیی دولتِ تو
107 روزِ من نحس و ناخجسته شده نظر تو ز من گسسته شده
108 رو شده لفظ چون جریمه من گم شده شاه راهِ خیمه من
109 طبع تو با سباع خو کرده به هوس ژنده ها رفو کرده
110 گر به جانم رسد نکایتِ تو کس ز من نشنود شکایتِ تو
111 شب من زین حدیث یلدا شد رشته صبرِ بنده یکتا شد
112 زآنکه این ریسمان ندارد دیر؟ مانده از رشته قلاده شیر
113 داشت نتوان ببند و زنجیرم گر دل از خدمتِ تو بر گیرم
114 آخر ای آفتاب نورانی سرّ این حال ها همی دانی
115 دوستان دشمنند می بینی در جفای منند می بینی
116 چون شد امروز حال ها دیگر من نه چون کشتیَم نه چون لنگر
117 چون من و هر که هست یکسان شد از درِ تو گذشتن آسان شد
118 دوستان بوده اند روزِ نخست وان که امروز دشمنند ز توست
119 ای محاسب ترین اهل زمین دفتر رنج های بنده ببین
120 جمع وتفریق ومجمل و تفصیل عقد کن جمله از کثیر و قلیل
121 یکی از حشو پرسش آن ها باز دان از «فذلک و منها»
122 پس بده وجه رایج و، واصل آنچه بر توست باقی و حاصل
123 در من این ظنّ مبر که نان طلبم سگ به از من گر استخوان طلبم
124 داند این حال عابد و عاصی کز پی دُرّ کنند غوّاصی
125 من که سلمانِ مهر جوی توام من که حسّان مدح گوی توام
126 ازچه گشتم ترید و نامقبول همچو عبدالله ابن سلول
127 زآن بر این گونه گشتی از من سیر که بر این آستانه ماندم دیر
128 قوم موسی بر آن صفا و، ولا دید نورِ کف و نشان عصا
129 منّ و سلوی چو درکشید دراز آرزو خواستند سیر و پیاز
130 قلم از کارها بر آسوده است عقل ها اندر این بفرسوده است
131 دیگری یافتی و بگزیدی گفتنی گفتی و دیدنی دیدی
132 من ز تو روی هم بتافتمی صد یک از تو اگر بیافتمی
133 ای همه آفتاب و بر من میغ وی همه پرنیان و بر من تیغ
134 خاص بر من نه بر سبیل عموم کرده رای تو حکم های سدوم
135 رو که حقّ های من گزارده شد یک شبه ماه من چهارده شد
136 مشک دادن به گنده روی خطاست گرچه این راه و رسمِ اهل خطاست
137 خلعتِ مه به اختران دادی عمل من به دیگران دادی
138 در کشیدی به رشته دُرّ و شبه جمع کردی بسان ذنب و غبه
139 این مَثَل بشنو از منِ ناشاد کاین مثل را هم از تو دارم یاد
140 هست اندر میانِ نامه تو این مَثَل از زبانِ خامه تو