1 باد آمد و گل بر سر میخواران ریخت یار آمد و می در قدح یاران ریخت
2 از سنبل تر رونق عطاران برد وز نرگس مست خون هشیاران ریخت
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا گردن بزن اندیشه را ما از کجا او از کجا
2 پیش آر نوشانوش را از بیخ برکن هوش را آن عیش بیروپوش را از بند هستی برگشا
1 چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما
2 درآید جان فزای من گشاید دست و پای من که دستم بست و پایم هم کف هجران پابرجا
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **