- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 عرض لشکر میدهد مر عاشقان را عشق یار زندگان آن جا پیاده کشتگان آن جا سوار
2 عارض رخسار او چون عارض لشکر شدست زخم چشم و چشم زخم عاشقان را گوش دار
3 آفتابا شرم دار از روی او در ابر رو ماه تابان از چنان رخ الحذار و الحذار
4 چون به لشکرگاه عشق آیی دو دیده وام کن وانگهان از یک نظر آن وامها را میگزار
5 جز خمار باده جان چشم را تدبیر نیست باده جان از که گیری زان دو چشم پرخمار
6 چون تو پای لنگ داری گو پر از خلخال باش گوش کر را سود نبود از هزاران گوشوار
7 گر عصا را تو بدزدی از کف موسی چه سود بازوی حیدر بباید تا براند ذوالفقار
8 دست عیسی را بگیر و سرمه چوب از وی مدزد تا ببینی کار دست و تا ببینی دست کار
9 گر ندانی کرد آن سو زیرزیرک مینگر نی به چشم امتحانی بل به چشم اعتبار
10 زانک آن سو در نوازش رحمتی جوشیده است شمس تبریزیش گویم یا جمال کردگار