1 گهی که جانب آن زلف خم به خم بینیم هرآنچه بر سر ما آید از ستم بینیم
2 به غم بساز دلا چون قرار ما این بود که هرچه از طرف او رسد به هم بینیم
3 چه نسبت است به ابروی تو مهِ نو را نه مردمی ست که او را به چشم کم بینیم
4 دلم که رفت ز شهر وجود بی دهنت به بوی تو مگرش باز در عدم بینیم
5 به پای بوس تو دارد سری خیالی و نیست امید کز تو همه عمر این قدم بینیم