- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 راه اگر خواهی به اقلیم فنا مانند شمع طی کن اول خویش را سر تا به پا مانند شمع
2 رو به سوی آسمان نیستی قد میکشد نخل بی برگ و بهار عمر ما مانند شمع
3 از درون تا چند باشی رشته تاب آرزو وز برون تردامن از اشک ریا مانند شمع؟!
4 سایه بال همای تیره روزی، صبح ماست شام می آید برون خورشید ما مانند شمع
5 تا توان با خصم آتش خوی سر بر سر منه تا سر خود را نبینی پیش پا مانند شمع
6 هر که سرگرم محبت گشت، با خود دشمن است خون خود را میخورند اهل فنا مانند شمع
7 باز امشب چهره یی افروختی، کز دیدنش پنجه با آتش زند مژگان ما مانند شمع
8 آتشین رو دلبری دارم، که هنگام خرام آب سازد جاده را در زیر پا مانند شمع
9 میکند از بس نمو واعظ ز سیل عمر ما در سر ما میکند گل خار پا مانند شمع