راه اگر خواهی به اقلیم از واعظ قزوینی غزل 439

واعظ قزوینی

آثار واعظ قزوینی

واعظ قزوینی

راه اگر خواهی به اقلیم فنا مانند شمع

1 راه اگر خواهی به اقلیم فنا مانند شمع طی کن اول خویش را سر تا به پا مانند شمع

2 رو به سوی آسمان نیستی قد میکشد نخل بی برگ و بهار عمر ما مانند شمع

3 از درون تا چند باشی رشته تاب آرزو وز برون تردامن از اشک ریا مانند شمع؟!

4 سایه بال همای تیره روزی، صبح ماست شام می آید برون خورشید ما مانند شمع

5 تا توان با خصم آتش خوی سر بر سر منه تا سر خود را نبینی پیش پا مانند شمع

6 هر که سرگرم محبت گشت، با خود دشمن است خون خود را میخورند اهل فنا مانند شمع

7 باز امشب چهره یی افروختی، کز دیدنش پنجه با آتش زند مژگان ما مانند شمع

8 آتشین رو دلبری دارم، که هنگام خرام آب سازد جاده را در زیر پا مانند شمع

9 میکند از بس نمو واعظ ز سیل عمر ما در سر ما میکند گل خار پا مانند شمع

عکس نوشته
کامنت
comment