1 موج دریای محنتی است نفس رگ ابر کدورتیست نفس
2 هر دم از زندگی که میگذرد در پیش آه حسرتیست نفس
3 اهل دل را ز بی بقائی عمر بر لب انگشت حسرتیست نفس
4 سرمه چشم عبرتیست نگاه دود آه ندامتیست نفس
5 واعظ از دل همیشه تا به لبم شاهراه شکایتی است نفس
1 به پیری، از چه رو می افگنی کار جوانی را چه میدانی که سلخی هست، ماه زندگانی را
2 کسی کز بار پیری حلقه شد قد چو شمشادش سراپا چشم گردیده است و، میجوید جوانی را
1 درد ما از پختگی، زحمت ده هر گوش نیست چون می(خم) دیگ ما را نالهای در جوش نیست
2 چون بود پوشیده از مردم ز بیچیزی چه باک؟ این طبق را نعمتی بالاتر از سرپوش نیست
1 قرب حق جویی؟ رضا جو باش خلق الله را نیست غیر از طاق دلها راه، آن درگاه را
2 تا شود آگاه از احوال هر نزدیک و دور برفراز تخت از آن جا داده ایزد شاه را