آب آتش می‌رود زان لعل از خواجوی کرمانی غزل 777

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

آب آتش می‌رود زان لعل آتش فام او

1 آب آتش می‌رود زان لعل آتش فام او می‌برد آرامم از دل زلف بی آرام او

2 خط بخونم باز می‌گیرند و خونم می‌خورند جادوان نرگس مخمور خون آشام او

3 حاصل عمرم در ایام فراقش صرف شد چون خلاص از عشق ممکن نیست در ایام او

4 گر چه عامی را چو من سلطان نیارد در نظر همچنان امید می‌دارم بلطف عام او

5 کام فرهاد از لب شیرین چو بوسی بیش نیست خسرو خوبان چه باشد گر برآرد کام او

6 گر خداوندان عقلم نهی منکر می‌کنند پیش ما نهیست الا گوش بر پیغام او

7 بلبلان از بوی گل مستند و ما از روی دوست دیگران از ساغر ساقی و ما از جام او

8 نام نیک عاشقان چون در جهان بدنامی است نیک نام آنکو ببدنامی برآید نام او

9 خواجو از دامش رهائی چون تواند جست از آنک پای بند عشق را نبود نجات از دام او

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر