1 ترکی که جست و جوی دل من جز او نبود او را دلی نبود که در جست و جو نبود
2 دامن کشید از من خاکی بسان گل گویی کش از بهار وفا هیچ بو نبود
3 شمشیر مهر زد به من بی دل و برید شمشیر نیک بود، بریدن نکو نبود
4 بفریفت مر مرا به سخنهای دلفریب ورنه دل مرا سر هر گفت و گو نبود
5 در حیرتم که یارب، از او بود این کرم با خود به جای او دگری بود، او نبود
6 با او نبود آنک چنانها همی نمود با آنک می نمود چنانها جز او نبود
7 خسرو بساز با شب تنهائی فراق گر گویمت که شمع کجا رفت، کاو نبود