- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زمانه شکل دگر گشت و رفت آن مهربانیها همه خونابه حسرت شدست آن دوستگانیها
2 عزیزانی که از صبحت گرانتر بودهاند از جان چو بر دلها گران گشتند بردند آن گرانیها
3 نشان همدمان جایی نمیبینم، چه شد آری زمانه محو کرد از سر دگر ره آن گرانیها
4 کنون در کنج مهمان زمینند آنکه دیدستی پریرویان زیور کرده را در میهمانیها
5 چو مشک ما همه کافور شد از سردی عالم جوانان را ز ما دل سرد شد کو آن جوانیها
6 وگر سوزیم در عالم کسی دلسوز ما نبود ز بس کز مهربانان رفت سوز مهربانیها
7 مخند، ای کامران عشق، بر تلخی عیش من که من هم داشتم اندازه خود کامرانیها
8 کسی کامروز در شادیست فردا بینیش در غم نوید ماتم غم دان نوا و شادمانیها
9 به نقد خوشدلی مفروش ده روز حیات خود که خواهد رایگان رفتن متاع کامرانیها
10 غم آرد یاد شادیهای رفته در دل خسرو چو یاد تندرستی و زمان شادمانیها