- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نازکیی که دیده ام آن رخ همچو لاله را سوزم و بر نیاورم پیش وی آه و ناله را
2 تا چو سگان فغان کنند از رخش اهل نه فلک ساخت مه چهارده آن بت هجده ساله را
3 عقل نماند در سری، صبر نماند در دلی برگل و لاله کس چنین کژ ننهد کلاله را
4 سوخته رخت اگر سوی چمن گذر کند در دل خود گمان برد شعله گرم لاله را
5 بوسه اگر همی دهی، بر لب خود حواله کن رشوت تست جان من از پی این حواله را
6 من به نظاره ای خوشم، وصل چه حد من بود حوصله مگس مدان کو بخورد نواله را
7 دل خط و وام دادمت، هوش و خرد سپردمت جانست هنوز دادنی، پاره مکن قباله را
8 تو ز پیاله می خوری من همه خون که دمبدم حق لبم همی دهی از لب خود پیاله را
9 دل که فسرده تر بود هم به گدازش آورد ناله خسروش چنان کاتش تیز ژاله را