1 نازک رخ جانان من بوی گل خندان دهد خوش وقت باد صبحدم کو بوی آن بستان دهد
2 دی بنده زان سرو روان چون عشوه بستد داد جان ناچار پیش نیکوان هر کاین ستاند، آن دهد
3 دردی که از جانان بود، راحت فزای جان بود یک درد دیگر آن بود، کو وعده درمان دهد
4 بگشاد از لب خنده را، بهر من افگند را آری، خدا چون بنده را دولت دهد، آسان دهد
5 دل از تنم گشته جدا تا خود کیش گوید، بیا جان بهر رفتن بر دو پا تا خود کیش فرمان دهد
6 کرد آن سوارم بی سپر وز دل کشیدم اینقدر ندهم عنان دل را اگر زین پس خدایم جان دهد
7 چون بر سرم آن بوالهوس، ناوک زنان راند فرس دل زنده باید آن نفس تا بوسه بر پیکان دهد
8 یک لحظه مقصود من، بشنو زیان و سود من تا اشک خون آلود من شرح غم هجران دهد
9 خسرو شبی و یار نی پیدا، گرش ندهی به من کم زانکه بر باید شبی بوسه دو سه پنهان دهد