-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گهی که زلف بر آن روی مهوش افتاده هزار سوخته را جان در آتش افتاده
2 بصد هزار جفا ای غزال مشکین بو خوشم که با من مسکین ترا خوش افتاده
3 به گوشه نظری شهسوار من بنگر سری که بهر تو در پای ابرش افتاده
4 نشان تیر تو خلق استخوان خود سازند ولیک قرعه بنام بلاکش افتاده
5 جمال یار کند جلوه در دل پاکان خوشا دلی که چو آیینه بیغش افتاده
6 مرا چه چاره ز دیوانگی بود اهلی که کار من بحریفی پریوش افتاده