- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کاروان خیمه به صحرا زد و محمل بگذشت سیلم از دیده روان گشت و ز منزل بگذشت
2 ناقه بگذشت و مرا بیدل و دلبر بگذاشت ای رفیقان بشتابید که محمل بگذشت
3 ساربان گو نفسی با من دلخسته بساز کاین زمان کار من از قطع منازل بگذشت
4 نتواند که بدوزد نظر از منظر دوست هر کرا در نظر آن شکل و شمایل بگذشت
5 سیل خونابه روان شد چو روان شد محمل عجب از قافله زانگونه که بر گل بگذشت
6 نه من دلشده در قید تو افتادم و بس کاین قضا بر سر دیوانه و عاقل بگذشت
7 قیمت روز وصال تو ندانست دلم تا ازین گونه شبی برمن بیدل بگذشت
8 هرکه شد منکر سودای من و حسن رخت عالم آمد بسر کویت و جاهل بگذشت
9 جان فدای تو اگر قتل منت در خور دست خنک آن کشته که در خاطر قاتل بگذشت
10 دوش بگذشتی و خواجو بتحسر میگفت آه ازین عمر گرامی که به باطل بگذشت