تاب رویت به فروغ مه تابان از خیالی بخارایی غزل 128

خیالی بخارایی

آثار خیالی بخارایی

خیالی بخارایی

تاب رویت به فروغ مه تابان ماند

1 تاب رویت به فروغ مه تابان ماند سر زلفت به شب تیرهٔ هجران ماند

2 گر به این قامت و رخسار به گلزار آیی سرو پا در گِل و گُل سر به گریبان ماند

3 می زند لاف سکون عقل ولی چشم تواش به طریقی برد از راه که حیران ماند

4 دل آشفتهٔ خود را به تمنّای رخت جمع دارم اگر آن زلف پریشان ماند

5 عاقبت گفت به مردم سخنِ راز من اشک راز عاشق سخنی نیست که پنهان ماند

6 ای خیالی شب محنت گذرد تیره مشو هیچ حالی چو ندیدیم که یکسان ماند

عکس نوشته
کامنت
comment