یار شد مست و دل ما بفغان از اهلی شیرازی غزل 442

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

یار شد مست و دل ما بفغان باز آورد

1 یار شد مست و دل ما بفغان باز آورد گریه بد مستی ماهم بمیان باز آورد

2 عاقبت بخت سیاه ستم پیشه چنان کرد که یار جرم بخشیده مارا بزبان باز آورد

3 آنچنان زد ره عقل و دل و دین شاهد می که بصد سال ریاضت نتوان باز آورد

4 رخت بستم ز درش تا ندرد جامه صبر آخرم نعره زنان جامه دران باز آورد

5 ای بسا آهوی آزاد که در قید دلش هوس دیدن آن دست و کمان باز آورد

6 هرکه یک جرعه کشید از می لعل لب او آب حسرت چو صراحی بدهان باز آورد

7 اهلی گمشده در فکر دهانش صد بار از جهان رفت و خیالش بجهان باز آورد

عکس نوشته
کامنت
comment