- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یار شد مست و دل ما بفغان باز آورد گریه بد مستی ماهم بمیان باز آورد
2 عاقبت بخت سیاه ستم پیشه چنان کرد که یار جرم بخشیده مارا بزبان باز آورد
3 آنچنان زد ره عقل و دل و دین شاهد می که بصد سال ریاضت نتوان باز آورد
4 رخت بستم ز درش تا ندرد جامه صبر آخرم نعره زنان جامه دران باز آورد
5 ای بسا آهوی آزاد که در قید دلش هوس دیدن آن دست و کمان باز آورد
6 هرکه یک جرعه کشید از می لعل لب او آب حسرت چو صراحی بدهان باز آورد
7 اهلی گمشده در فکر دهانش صد بار از جهان رفت و خیالش بجهان باز آورد