آفتاب از رخ نقاب از شاه نعمت‌الله ولی غزل 674

شاه نعمت‌الله ولی

آثار شاه نعمت‌الله ولی

شاه نعمت‌الله ولی

آفتاب از رخ نقاب مه گشود

1 آفتاب از رخ نقاب مه گشود شب گذشت و روز روشن رو نمود

2 شد منور عالمی از نور او یک ستاره گوئیا هرگز نبود

3 هر چه موجود است از نور ویست خود کجا موجود باشد بی وجود

4 خانقاه و صومعه در بسته شد چون در میخانه ساقی برگشود

5 آتش عشقش دل ما را بسوخت سوخت درد عشق او جانم چه عود

6 گفتهٔ مستانهٔ ما قول اوست عاشقانه این سخن باید شنود

7 نعمت اللهی و از خود بی خبر قدر این نعمت نمی دانی چه سود

عکس نوشته
کامنت
comment