-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زهی چشم مرا حاصل شده آیین خون ریزی ز هجران خداوندی شمس الدین تبریزی
2 ایا خورشید رخشنده متاب از امر او سر را که تاریک ابد گردی اگر با او تو بستیزی
3 ایا ای ابر گر تو یک نظر از نرگسش یابی به جای آب آب زندگانی و گهربیزی
4 اگر آتش شبی در خواب لطف و حلم او دیدی گلستانها شدی آتش نکردی ذرهای تیزی
5 به هنگامی که هر جانی به جانی جفت میگردند بفرمودند گر جانی به جان او نیامیزی
6 که جان او چنان صاف و لطیف آمد که جانها را ز روی شرم و لطف او فریضه گشت پرهیزی
7 هر آنچ از روح او آید به وهم روحها ناید که خشتک کی تواند کرد اندر جامه تیریزی
8 کسی کاندر جهان از بوش انا لا غیر می گفتهست گر از جاهش ببردی بو ز حسرت کرده خون ریزی
9 بیا ای عقل کل با من که بردابرد او بینی ورای بحر روحانی بدان شرطی که نگریزی
10 از آن بحری گذشتهست او که دلها دل از او یابند و جانها جان از او گیرند و هر چیزی از او چیزی
11 اگر انکار خواهی کرد از عجزی است اندر تو چه داند قوت حیدر مزاج حیز از حیزی
12 علی الله خانه کعبه و فی الله بیت معمورا گهی که بشنوی تبریز از تعظیم برخیزی
13 ایا ای عقل و تمییزی که لاف دیدنش داری وآنگه باخودی بالله که بیالهام و تمییزی